2ta ashegh

عشق پاک

یه روز یه دختره بوده عاشق یه پسره میشه اماپسره هیچ توجهی بهش نمیکنه چند روز میگذره بالاخره دختره توجه پسررو به خودش جلب میکنه و پسره عاشق دختره میشهچند ماه میگذره این دوتا عشقشون بهم بیشتر میشه یکسال دوسال چندین سال همینجوری میگذره پسره یه فکری به سرش میزنه میخواد ببینه دختره واقعا دوسش داره یا نه میره به دختره میگه من یه مریضی دارم که دیگه عمرم چند ماهی بیشتر طول نمیکشه دختر با شنیدن حرف پسر اشک تو چشماش جمع میشه و میگه این حرفو نزن پسره بهش میگه اگه من بمیرم تو چیکار میکنی دختره میگه منم میمیرم.دختره میپرسه اگه من بمیرم تو چی کار میکنی میگه امتحانش مجانیه میتونی امتحان کنی. پسره یه مرگ الکی برا خودش ترتیب میده تا عشق دختررو نسبت به خودش بفهمه.پسره میمیره تشیع جنازش میکننو خاکش میکنن اما پسر از دور وای میاسته به تماشای دختر که ببینه چی کار میکنه دختر با یکی دیگه میادو یه شاخ گل قرمز میندازه رو قبر پسرو میره با کس دیگه.پسر خیلی غمگین میشه بر حسب اتفاق دختررو ماشین میزنه و میمیره پسر وقتی میفهمه که عشقش مرده میره سر خاکش با یه دست گل سفید میگه یادته گفتی اگه من بمیرم تو چیکار میکنی اومدم تا ببینی چیکار میخوام بکنم و پسر تیغو میکشه رو رگش و گلای سفیدو با خون خودش قرمز میکنه و در کنار قبر دختر میمیره

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:59 توسط M.H| |

میگن عاشقا عشقشونو خوشگل میبینن

این دفه دیدمت خیلی خوشگل بودی!

نمیدوم هر دفه تو خوشگلتر میشی

یا من عاشق تر....؟!

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:17 توسط M.H| |

دلم میخواهد نامت را صدا کنم!

یک طور دیگر!

جوری که هیچکس صدایت نکرده باشد!

یک طور که هیچکس را صدا نکرده باشم!

دلم میخواهد نامت را صدا کنم!

یک طور که دلت قرص شود که من هستم.

یکطور که دلم قرص شود که با بودن من,

توهم هستی

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:53 توسط M.H| |

سلامتی سیگارم که حداقل اینو میدونم قبل از خودم هیچکس لباش بهش نخورده

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:30 توسط M.H| |

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:24 توسط M.H| |

آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم

آن عهد که بستیم به پیمانه شکسیم

ای فاتح هر قلب همان طور که گفتی

ما عهد شکستیم ولی دل نشکستیم

نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:17 توسط M.H| |

به تو نرسیدم اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

  یاد گرفتم به کسی که دوسش دارم باید دوروغ بگم

یاد گرفتم هیچ کس ارزش شکوندن غرورمو نداره

  یاد گرفتم توی زندگی برای این که بفهمم چقدر دوسم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکنم

یاد گرفتم گریه ی هیچ کسو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچوقت فرصت جبران ندم.

  یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم

میخوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه
تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...

می خوام تنها باشم...

نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:29 توسط M.H| |

سلام روزگار....چه میکنی با نامردیه مردمان.....

من هم... اگر بگذارند....دارم خرده های دلم را چسب میزنم....

راستی این دل,دل میشود....!؟

نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:17 توسط M.H| |

تنها که باشی

گاهی آرزو میکنی

یک نفر صدایت کند

حتی

اشتباهی!!!

نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:39 توسط M.H| |

عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی

عشق آن است که صد دل به یک یار دهی

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:18 توسط M.H| |

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:12 توسط M.H| |

 

دفتري گر بنويسند ز خوبان جهان

      تو به سر دفتر خوبان جهان فهرستي

باز هم ثانيه ها اسم تورا جار زدند

 دقايق همه امشب به تو تکرار زدند

  سکوتي که دراين عقربها ميچرخيد

نکند در دل تو اسم مرا دار زدند

نگو بار گران بوديم و رفتيم

نگو نامهربان بوديم و رفتيم

     آخه اينها دليل محکمي نيست

بگو با ديگران بوديم و رفتيم

 تو مپندار که از عشق تو دل برگيرم

ترک روي تو کنم دلبر ديگر گيرم

 بعد صد سال اگر از سر قبرم گذري

من کفن پاره کنم عشق تو از سر گيرم

روزگاريست که همه عرض بدن مي خواهند

  همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند

ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند

گرگهايي که لباس پدري مي پوشند

خوب طبيعيست که يک روز به پايان برسد

عشقهايي که سر پيچ خيابان برسد

کاش هرگز در محبت شک نبود

    تک سوار مهرباني تک نبود

    کاش بر لوحي که بر جان دل است

    واژه ي تلخ خيانت حک نبود

نوشته شده در دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:39 توسط M.H| |

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستي جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايي دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزي از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌اي كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...

نوشته شده در دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:34 توسط M.H| |

هم عشق بی معنا شد هم فراموشی

چگونه به دل بگویم دوستم نداری

چگونه بگویم که دیگر تو را نمیخواهد

چگونه باور کنم دوستم نداری

پس چگونه میگفتی؟

مگر نگفتی دوستم داری؟

مگر با من فکر زندگی نبودی؟

دیگر دوستم نداری؟

پس میروم با همه ی عشقی که به تو دارم

میروم چون دوستت دارم

میروم تا فراموشت کنم

نوشته شده در دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:57 توسط M.H| |


عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است
 عشق گوش دادن نیست بلکه درک کردن است
 عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است
 عشق کنار کشیدن و جا زدن نیست بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است.

نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:57 توسط M.H| |

من اگر اشک به دادم نرسد میمیرم

من اگر یاد تورا یاد نکن میمیرم

نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:9 توسط M.H| |

 

چه احساس قشنگیه .. وقتی وجود عزیزی رو کنارت حس کنی

دستاشو تو دستت بگیری

باهاش قدم بزنی

صداش رو بشنوی

بودن اش رو در کنارت لمس کنی

......

چه احساس نازنین و شیرینیه ..... روبه رو با کسی که دوسش داری بشینی

چشاش رو نگاه کنی ..

تا عمق وجودت از یه گرمای عجیب آب بشه !! 

قلبت پر تپش بشه ... انگار داره از سینه کنده می شه !! 

چه احساس عجیبیه .. 

وقتی بخوای با انگشتات صورتشو حس کنی

با موهاش بازی کنی   

خدای من .. باور کردنی نیست ...  

اونی که می خوای .. دوسش داری .... عاشقی ...

کنارت باشه ... باهات باشه .. هم راهت ... هم پات باشه ....

باور کردنی نیست ...

وجودتو حس می کنم ...

ولی پیشم نیست...!!!

خدایا این حسو ازم نگیر

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:14 توسط M.H| |

بوسه آتش میزند بر جسم و جان

بوسه یعنی عشق من با من بمان

شرم در دلدادگی بی معنی است

بوسه بر میدارد این شرم از میان

 

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:26 توسط M.H| |

 

روزگاران سپری میشود و من هستم

لحظه ها می آیند و میروند اما همچنان من هستم

رو به فردا مینگرم و باز هم هستم

این بودن را مدیون توام و تو اگر باشی من هستم

لحظه هایم با تو معنای تازه میگیرند و من هستم

تا تو هستی من نیز هستم

 

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:12 توسط M.H| |

دستانم را بگیر و هیچگاه تنهایم نذار

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:50 توسط M.H| |

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:22 توسط M.H| |


Power By: LoxBlog.Com